دیوانگی من!

+وای، امروز چرا اینطوری بود؟

-امروز هیچ طوری نبود

+وا.. مطمئنی؟امروز سر ظهر اون صدارو نشنیدی؟

-اممممم! چرا! اهان اره شنیدم، همون صدای فرش شستن همسایه بغلیه!؟ 

-بزنم به تخته، یه جوریم فرش رو میسابید گفتم الانه که تاروپودش از هم شکافته بشه

+نخیرم، چیکار به اون دارم اصلا!

-پس چی؟ من که جز اون صدایی نشنیدم

+بس کن! داری خودتو میزنی به اون راها!!!!!!

-ععععع! خوب متوجه شدی! افرین:)

+ داری حرصمو در میاری>:[

-باشه بابا تسلیم!

-اره شنیدم

+فقط منوتو اونو شنیدیم

-جداً صدا از کجا بود؟

+صدا از یه جای دورررررر، شاید نزدیک یه ستاره ....

-یا مثلا همین ستارهه که همش بهش فکر میکنی!

+ ابط الجوزا!

+براش نگرانم، نمیدونم چشه که نورش کم شده!

-فکر کنم آخراشه!

+ نه

-اینجوری که تو نگرانشی فکر کنم صداش درومده

+ شایدم من دیوونه شدم!

 

 

 

-دیوانگی هم عالمی دارد

۰ حرفاتون:)

من و من!

+بهترین روزای عمرم دارن میگذرن!
-پس چی؟میخواستی نگذرن!!؟
+حرفم چیز دیگه ایه
-خوب میدونم حرفت چیه! دیگه به من نگو که...
+بنظرت میشه آینده همونی باشه که میخوام؟
+بنظرت میشه به چیزایی که دلم میخواد برسم؟
-مثله اون ماشینی که عکسش رو صفحه دسکتاپه؟ یا همون خونه که مشخصاتشو به توصیه ی یه نفر نوشتی تو دفترت؟
+اره مثله اونا، مثله خیلی چیزای دیگه
-میدونم منظورت چیه!!
+خب راجبش چه حرفی داری؟؟؟!
-خودت نمیدونی؟؟اصلا حالت خوبه؟ زده به سرت؟؟؟؟
+نه، خیلیم روبه راهم
-اره از حرفات مشخصه!
+اَه،بس کن ، چرا طفره میری؟ صاف و پوس کنده جوابمو بده.
-.......
+چیشد؟ ساکت شدی!
-.......
+باتو بودما!
-.......
+الهی بمیری من از دستت راحت بشم
.
.
.
.
نمیدونستم که دارم به خودم مرگ میفرستم
جریان تلخ من با تصویرم درون ایینه
کی فکرشو میکرد؟ درونم با وجودم بجنگد و مرگ برایش بخواهد


-چراغ رو خاموش کن! بزار تخت بخوابم!!!

۰ حرفاتون:)

بی نام:)

از دیروز تا حالا یه حال و هوای عجیبی دارم
نمیدونم شاید اگر بگم بهم بخندین
ولی بد جور درگیرم کرده
منظورم این نیست که خیلی بهش فکر میکنم و کلا تو مودشم،نه!
اتفاقا تنها چیزی بود که من از ترس و وحشت سمتش نمیرفتم
ولی الان قضیه دقیقا برعکسه!

منظورم مرگ بود
(لطفا وقتی دارید اینو میخونید نگید:ای بابا ، این چه داستانیه مردم راه انداختن و....)
من جداً دارم میگم
میدونید، اصلا ازش نمیترسم
و یه حسی بهم میگه، آدمه دیگه یهو دیدی خوابید بیدار نشد، یا از پله رفت بالا،سرش گیج خورد افتاد زمین مُرد
یا حتی با یه سرماخوردگی!!!!
چمیدونم
شاید منم همینطوری مردم
ولی چه حال خوبیه وقتی ادم عزیز بمیره
بالاخره ادمه دیگه، مرگم که جزو سرنوشتمونه ، پس چرا ترس!!!
امروز داشتم یه فیلم میدیدم
خیلی جالب بود،اخر فیلم بازیگر مرد میره داخل یه قبر و دراز میکشه
زاویه دوربین جوری بود که کل این مستطیل خاکی مشخص بود
اهل خانواده میگفتن چقدر کوچیک و تاریکه و ما تحملشو نداریم و...
( البته دور از جون همه)
ولی من حسم عجیب و قشنگ بود
اصلا حرفی نزدم، اصلا شکایتی نکردم
انگار مثله گذشته نبودم
اون لحظه تو دلم گفتم: چه آرامشی داره این مرگ
دلم میخاد به قول این فیلما،برم تو بغل مرگ و مستقیم پیش خدا:))))


+ خوش به سعادت انسان هایی که شهید میشن
+کاش ما هم لیاقت این مقامو داشته باشیم
+ الهی آمین
۰ حرفاتون:)

دوسال دوری!

امروز دقیقا دوسال و یک روز از اخرین انتشار مطلبم گذشت
دو سال!!!

چقدر زیاد واقعا
راستش تو این دوسال هیچ دستاورد خاصی نداشتم😕🤦🏼‍♀️
منفعل تر از همیشه اومدم و رفتم
البته خداروشکر که زندم و نفس میکشم
ولی کلامم کلیِ!!
الانم به شدت دوست داشتم یه جایی رو پیدا کنم تا بنویسم
هر چی که دلم میخاد
که یهو یاد اینجا افتادم، وبلاگ خسته و سرد و پیچاره ی من:/
شاید دلیل این کلافگی،بی حوصلگیم دیدن طلوع افتاب باشه قبل خواب شبانه
واقعا گیج کنندس!!!!!!!!

ولی حتما فردا روز بهتریه:))))
۰ حرفاتون:)

حرف نُقلی:))))


 ((((:there are good things inside you

 +چیز های خوب درون شما وجود دارد:)))))   

۲ حرفاتون:)
گاهي من:)
Enter تقدیم میکند:)))
+06:06
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان